[فعل]

to swipe

/swaɪp/
فعل گذرا
[گذشته: swiped] [گذشته: swiped] [گذشته کامل: swiped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قاپیدن دزدیدن

informal
مترادف و متضاد pinch
  • 1.They’re always swiping other kids’ sweets.
    1. آنها همیشه شیرینی‌های بقیه بچه‌ها را می‌دزدند.

2 کشیدن (کارت اعتباری)

  • 1.Swipe your credit card here to pay.
    1. کارت اعتباری خود را اینجا بکشید تا پرداخت کنید.

3 ضربه زدن (با حرکت قوسی دست)

  • 1.She opened the window and swiped at the flies with a rolled-up newspaper.
    1. او پنجره را باز کرد و با یک روزنامه لوله‌شده به مگس‌ها ضربه زد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان