[اسم]

sympathy

/ˈsɪm.pə.θi/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همدردی ترحم

معادل ها در دیکشنری فارسی: دلسوزی رقت همدلی همدردی
  • 1.I don't have much sympathy for her.
    1. با او زیاد همدردی نمی‌کنم.
  • 2.she lacks the sense of sympathy.
    2. او فاقد حس ترحم است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان