[فعل]

to tackle

/ˈtæk.l/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: tackled] [گذشته: tackled] [گذشته کامل: tackled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقش بر زمین کردن (فوتبال و ...) به زمین زدن، تکل زدن

to tackle somebody
به کسی تکل زدن
  • 1. He successfully tackled his opponent.
    1. او با موفقیت حریفش را نقش بر زمین کرد.
  • 2. He was tackled just outside the penalty area.
    2. او دقیقا بیرون محوطه جریمه تکل خورد.

2 مقابله کردن به چیزی پرداختن، غلبه کردن

to tackle a problem/issue/question
غلبه کردن بر یک مشکل/مسئله/پرسش
  • There are many ways of tackling this problem.
    روش‌های زیادی برای غلبه کردن بر این مشکل وجود دارد.
to tackle crime
مقابله کردن با جرم و جنایت
  • new ways to tackle crime
    راه‌های جدید برای مقابله کردن با جرم و جنایت
[اسم]

tackle

/ˈtæk.l/
قابل شمارش

3 تکل (فوتبال و ...)

  • 1.Most forms of football have a move known as a tackle.
    1. بیشتر فرم‌های فوتبال، حرکتی به نام تکل دارند.

4 بازیکن تکل‌زن

توضیحاتی درباره tackle
بازیکنی که وظیفه‌اش تکل زدن یا نقش بر زمین کردن بازیکن حریف است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان