[اسم]

talent

/ˈtælənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 استعداد

معادل ها در دیکشنری فارسی: استعداد موهبت قریحه
مترادف و متضاد aptitude flair gift natural ability clumsiness inability
  • 1.Hard work can often make up for a lack of talent.
    1. تلاش زیاد اغلب می‌تواند کمبود استعداد را جبران کند.
  • 2.Medori's talent was noted when she was in first grade.
    2. استعداد "مدوری" زمانی که در کلاس اول بود مشاهده شد.
to have talent
استعداد داشتن
  • Feeling that he had the essential talent, Carlos tried out for the school play.
    "کارلوس" با احساس اینکه استعداد لازم را دارد برای (شرکت در) تئاتر مدرسه ثبت نام کرد.
to show talent
استعداد نشان دادن
  • Zach was the only one who showed any natural talent.
    "زک" تنها کسی بود که هیچ استعداد ذاتی نشان نداد.
great/considerable/exceptional talent
استعداد زیاد/قابل توجه/استثنایی
  • He had a great talent for making money.
    او استعداد زیادی در پول درآوردن داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان