[اسم]

talisman

/ˈtælɪsmən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طلسم تعویذ

معادل ها در دیکشنری فارسی: طلسم
مترادف و متضاد charm
  • 1.The soldier's mother gave him a talisman to protect him from harm.
    1. مادر آن سرباز به او طلسمی داد تا او را از آسیب حفظ نگه دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان