[اسم]

taunt

/tɔːnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طعنه توهین

معادل ها در دیکشنری فارسی: زخم زبان طعنه
  • 1.Black players often had to endure racist taunts.
    1. بازیکنان سیاهپوست اغلب مجبورند که توهین‌های نژادپرستانه را تحمل کنند.
  • 2.She ignored his taunt.
    2. او طعنه‌اش را نادیده گرفت.
[فعل]

to taunt

/tɔːnt/
فعل گذرا
[گذشته: taunted] [گذشته: taunted] [گذشته کامل: taunted]

2 مسخره کردن طعنه زدن، توهین کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دست انداختن طعنه زدن
  • 1.The other kids continually taunted him about his size.
    1. بقیه ی بچه ها همینطور او را به خاطر هیکلش مسخره می کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان