[اسم]

thought

/θɔːt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فکر ایده، نظر

معادل ها در دیکشنری فارسی: اندیشه ایده پندار صرافت فکر
مترادف و متضاد idea notion
thought of somebody/something doing something
فکر انجام کاری توسط کسی/چیزی
  • The thought of seeing her again filled him with happiness.
    فکر دیدن او دوباره او را سرشار از خوشحالی کرد.
thought of something
فکر چیزی
  • The very thought of it makes me feel sick.
    تنها فکرش هم حالم را بهم می‌زند.
thought that…
فکر اینکه...
  • The thought that I might not have a job next year is a bit troubling.
    فکر اینکه ممکن است سال بعد کار نداشته باشم اندکی آزاردهنده است.
have a thought
ایده داشتن
  • Do you have any thoughts on where you want to spend Christmas?
    هیچ ایده‌ای داری که می‌خواهی کریسمس را کجا بگذرانی؟
thought of doing something
فکر انجام کاری
  • She had given up all thought of changing her job.
    او دیگر فکر تغییر دادن شغلش را از سر بیرون کرده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان