[اسم]

trauma

/ˈtraʊmə/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آسیب (جسمی) ضربه، جراحت

  • 1.The patient suffered severe brain trauma.
    1. بیمار از ضربه شدید مغزی رنج می‌برد.

2 شوک ضربه روحی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ضربه روحی
the trauma of losing his parents
شوک از دست دادن والدینش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان