مترادف و متضاد
go
journey
move
voyage
remain
stay
stop
1.After leaving school, she spent a year traveling.
1.
بعد از ترک مدرسه، او یک سال را به سفر کردن گذراند.
to travel by train/car/airplane ...
با قطار/اتومبیل/هواپیما و... سفر کردن
We traveled by train across Eastern Europe.
ما سراسر اروپای شرقی را با قطار سفر کردیم.
to travel light
سبک سفر کردن
The idea was to travel light, so Travis allowed her to pack only one change of clothing.
ایده، سبک سفر کردن بود، برای همین "تراویس" به او اجازه داد فقط یک دست لباس بردارد.
to travel abroad
به خارج مسافرت کردن
Only the affluent could afford to take vacations or to travel abroad.
تنها افراد ثروتمند میتوانند به تعطیلات بروند یا به خارج مسافرت کنند.
to travel to someplace
به جایی رفتن/سفر کردن
1.
I travel to work by train.
1.
من با قطار به سر کار میروم.
2.
We traveled to California for the wedding.
2.
ما برای آن عروسی به کالیفرنیا سفر کردیم.
to travel something
چیزی سفر کردن
I travel 40 miles to work every day.
من هر روز 40 مایل تا سر کار سفر میکنم.
to travel around the world
دور دنیا سفر کردن
I want to travel around the world.
میخواهم به دور دنیا سفر کنم.
to travel + adv./prep.
رفتن
He was traveling at 65 miles an hour.
او داشت با سرعت 65 مایل در ساعت میرفت.
کاربرد فعل travel به معنای سفر کردن
فعل travel در فارسی به معنای "سفر کردن"، "رفتن" و "مسافرت کردن" است. بهطور کلی فعل "travel" یا "سفر کردن" بیانگر از جایی به جایی رفتن بهخصوص برای مسافتهای طولانی، توسط هرگونه وسیله نقلیه و یا با پای پیاده است. مثال:
".I travel to work by train" (من با قطار سرکار میروم.)
2
حمل کردن توپ بهطور غیرمجاز (بسکتبال)
3
سریع رفتن (وسیله نقلیه)
باسرعت رفتن
informal
مترادف و متضاد
go fast
1.Their car can really travel!
1.
اتومبیل آنها میتواند واقعاً سریع برود!
4
حرکت کردن
مترادف و متضاد
move
1.Light travels faster than sound.
1.
نور از صدا سریعتر حرکت میکند.
to travel + adv./prep.
حرکت کردن
1.
He was traveling at 65 miles an hour.
1.
او داشت با سرعت 65 مایل در ساعت میرفت.
2.
Messages travel along the spine from the nerve endings to the brain.
2.
پیغامها در امتداد ستون فقرات از پایانههای عصبی به مغز حرکت میکنند.
مترادف و متضاد
expedition
journey
tour
trip
voyage
air/rail/space... travel
سفر هوایی/ریلی/فضایی و...
There has been a major increase in air travel during the last twenty years.
افزایشی قابل توجه در سفرهای هوایی در طول بیست سال اخیر وجود داشته است.
the travel industry
صنعت مسافرت
The storms have had a huge effect on the country’s travel industry.
طوفانها تاثیر بسیار زیادی بر صنعت مسافرت کشور داشتهاند.
business travel
سفر کاری
Business travels often took him away from his family.
سفرهای کاری اغلب او را از خانوادهاش دور میکرد.
travel expenses/costs
هزینهها/مخارج سفر
They offered to pay my travel expenses.
آنها پیشنهاد کردند که مخارج سفر من را پرداخت کنند.
کاربرد اسم travel به معنای سفر، مسافرت
معادل اسم travel در فارسی "سفر" یا "مسافرت" است. به طور کلی به عمل از جایی به جایی رفتن یا همان سفر کردن "سفر" یا "مسافرت" گفته میشود. مثال:
"travel expenses" (هزینههای سفر)
"space travel" (سفر فضایی)