Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رفتار کردن
2 . درمان کردن
3 . در نظر گرفتن
4 . مهمان کردن
5 . پرداختن
6 . محافظت کردن (با استفاده از ماده یا فرآیند شیمیایی)
7 . عمل لذتبخش
8 . مهمان کسی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to treat
/trit/
فعل گذرا
[گذشته: treated]
[گذشته: treated]
[گذشته کامل: treated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رفتار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تا زدن
مترادف و متضاد
behave
to treat somebody/something (with respect/consideration/suspicion)
با کسی/چیزی (با احترام/ملاحظه/شک) رفتار کردن
He treated his wife very badly.
او بسیار بد با زنش رفتار کرد.
to treat somebody/something like something
با کسی/چیزی مانند چیزی رفتار کردن
They treat her like one of their own children.
آنها با او مانند یکی از بچههای خودشان رفتار میکنند.
to treat somebody/something as something
با کسی/چیزی بهعنوان چیزی رفتار کردن
He was treated as a hero on his release from prison.
با او هنگام آزاد شدن از زندان بهعنوان قهرمان رفتار شد.
2
درمان کردن
مداوا کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درمان کردن
معالجه کردن
مداوا کردن
مترادف و متضاد
attend to
give medical care
medicate
1.The hospital treated forty cases of malaria last year.
1. سال گذشته، این بیمارستان چهل مورد از (بیماری) مالاریا را درمان کرد.
2.Western medicine tends to treat the symptoms and not the cause.
2. پزشکی غربی گرایش به درمان کردن علایم دارد و نه دلیل بیماری.
to treat somebody for something
کسی را برای چیزی درمان کردن
He is being treated for a rare skin disease.
او برای یک بیماری پوستی خاص تحت درمان است.
to treat somebody with something
کسی را با چیزی درمان کردن
The condition is usually treated with drugs and a strict diet.
این بیماری معمولاً با داروها و رژیم سخت درمان میشود.
3
در نظر گرفتن
مترادف و متضاد
consider
regard
to treat something as something
چیزی را بهعنوان چیزی در نظر گرفتن
1. All cases involving children are treated as urgent.
1. تمام مواردی [پروندههایی] که شامل کودکان میشود، بهعنوان ضروری در نظر گرفته میشود.
2. He treated my suggestion as a joke.
2. او پیشنهاد من را بهعنوان یک شوخی در نظر گرفت.
3. I decided to treat his remark as a joke.
3. تصمیم گرفتم نظر او را بهعنوان یک شوخی در نظر بگیرم.
4
مهمان کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مهمان کردن
to treat somebody (to something)
کسی را (به چیزی) مهمان کردن
1. Don't worry about the cost—I'll treat you.
1. نگران هزینه نباش؛ من مهمانت میکنم.
2. I'm going to treat them to dinner at that new restaurant.
2. من میخواهم آنها را برای شام در آن رستوران جدید مهمان کنم.
to treat oneself (to something)
(با چیزی) به خود حال دادن
I'm going to treat myself to a new pair of shoes.
میخواهم با یک جفت کفش جدید به خودم حال دهم.
5
پرداختن
مورد بحث قرار دادن
مترادف و متضاد
cover
deal with
discuss
to treat something + adv./prep.
به چیزی پرداختن/چیزی را مورد بحث قرار دادن
1. The issue is more fully treated in chapter five.
1. این مسئله در فصل پنج بهطور کاملتر مورد بحث قرار گرفته است.
2. The question is treated in more detail in the next chapter.
2. به این سوال در فصل بعدی با جزئیات بیشتر پرداخته میشود.
6
محافظت کردن (با استفاده از ماده یا فرآیند شیمیایی)
نگهداری کردن، (مادهای) زدن
to treat something (with something)
از چیزی (با چیزی) محافظت/نگهداری کردن
The lawns were treated with weedkiller every year.
از چمنها هر سال با علفکش محافظت میشد [هر سال به چمنها، علفکش زده میشد].
[اسم]
treat
/trit/
قابل شمارش
7
عمل لذتبخش
چیز خوشایند، کادو، خوشگذرانی
1.We took the kids to the zoo as a special treat.
1. ما بچهها را برای یک خوشگذرانی ویژه به باغ وحش بردیم.
2.You've never been to this area before? Then you're in for a real treat.
2. تا حالا در این منطقه نبودهای؟ پس یک خوشگذرانی واقعی خواهی داشت.
as a treat
بهعنوان کادو
My parents took me to the movies as a treat for my birthday.
پدر و مادرم به عنوان کادوی تولدم من را به سینما بردند.
[اسم]
one's treat
/wˈʌnz tɹˈiːt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مهمان کسی
1.Let's go out for lunch—my treat.
1. بیا برای ناهار بیرون برویم؛ مهمان من.
تصاویر
کلمات نزدیک
treasury
treasures
treasurer
treasure trove
treasure hunt
treat oneself
treatable
treatise
treatment
treaty
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان