[اسم]

tummy

/ˈtʌmi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شکم

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکم
مترادف و متضاد stomach
  • 1.His mother rubbed his tommy until he fell sleep.
    1. مادرش شکمش را مالید تا خوابش برد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان