Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . روشن کردن
2 . باز کردن
3 . حمله کردن (فیزیکی یا کلامی)
4 . تحریک کردن (جنسی)
5 . به وجد آوردن
6 . علاقهمند کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to turn on
/tɜrn ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: turned on]
[گذشته: turned on]
[گذشته کامل: turned on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
روشن کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
روشن کردن
مترادف و متضاد
turn off
to turn something on
چیزی را روشن کردن
1. Ben turned the TV on.
1. "بن" تلویزیون را روشن کرد.
2. Entering the tunnel, your lights must be turned on.
2. هنگام ورود به تونل چراغهایت باید روشن باشند.
3. Turn on the lights.
3. چراغها را روشن کن.
2
باز کردن
to turn the tap/gas ...
شیر/گاز و... را باز کردن
1. He turned on the gas and lit the stove.
1. او (شیر) گاز را باز کرد و اجاق را روشن کرد.
2. Turn the tap on.
2. شیر آب را باز کن.
3
حمله کردن (فیزیکی یا کلامی)
سرزنش کردن، انتقاد کردن
to turn on somebody/something
به کسی/چیزی حمله کردن
1. The dogs suddenly turned on each other.
1. آن سگها بهطور ناگهانی به هم حمله کردند.
2. Why are you all turning on me?
2. چرا همگی دارید به من حمله میکنید [چرا همگی دارید من را سرزنش میکنید]؟
4
تحریک کردن (جنسی)
شهوتی کردن
culturally sensitive
informal
to turn somebody on
کسی را تحریک کردن
That picture is turning me on.
آن عکس دارد من را تحریک میکند.
to get turned on
تحریک شدن
5
به وجد آوردن
سر شوق آوردن
to turn somebody on
کسی را به وجد آوردن
Jazz has never really turned me on.
موسیقی جاز هرگز من را به وجد نیاورده است.
6
علاقهمند کردن
informal
to turn somebody on (to something)
کسی را (به چیزی) علاقهمند کردن
1. He turned her on to jazz.
1. او، او را به جاز علاقهمند کرد.
2. He turned me on to all kinds of music that I never would have heard otherwise.
2. او من را به انواعی از موسیقی علاقهمند کرد که در غیر این صورت اصلاً به آنها گوش نمیکردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
turn off your mobile phone.
turn off the lights. it drains the battery.
turn off
turn into
turn in
turn on one's heel
turn one's back on
turn one's nose up at something
turn one's stomach
turn out
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان