[فعل]

to unlock

/ʌnˈlɒk/
فعل گذرا
[گذشته: unlocked] [گذشته: unlocked] [گذشته کامل: unlocked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باز کردن
  • 1.She unlocked the door and went in.
    1. او در را باز کرد و وارد شد.
  • 2.They haven't unlocked the computer room yet.
    2. آنها هنوز اتاق کامپیوتر را باز نکرده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان