[صفت]

unmanageable

/ʌnˈmænɪdʒəbl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more unmanageable] [حالت عالی: most unmanageable]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مهارناشدنی غیرقابل‌مهار، غیرقابل‌کنترل

مترادف و متضاد manageable
  • 1.His behavior was becoming unmanageable at home.
    1. رفتار او در خانه داشت غیرقابل‌کنترل می‌شد.

2 دردسرساز

مترادف و متضاد manageable
  • 1.The signs show that they will become unmanageable when they reach their teens.
    1. علائم نشان می‌دهند که آنها وقتی به دوران نوجوانی برسند، دردسرساز خواهند شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان