Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نقاب از چهره برداشتن
2 . (هویت حقیقی چیزی را) آشکار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to unmask
/ˌʌnˈmæsk/
فعل ناگذر
[گذشته: unmasked]
[گذشته: unmasked]
[گذشته کامل: unmasked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نقاب از چهره برداشتن
1.Elliott unmasked and confronted the spy.
1. "الیوت" نقاب از چهره برداشت و با جاسوس مواجه شد.
2
(هویت حقیقی چیزی را) آشکار کردن
(ماهیت چیزی را) برملا کردن
مترادف و متضاد
expose
reveal
to unmask a spy
هویت حقیقی یک جاسوس را آشکار کردن
تصاویر
کلمات نزدیک
unmarried
unmarked
unmanned
unmanageable
unlucky
unmentionable
unmistakable
unmitigated
unmoved
unnamed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان