[فعل]

to unmask

/ˌʌnˈmæsk/
فعل ناگذر
[گذشته: unmasked] [گذشته: unmasked] [گذشته کامل: unmasked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نقاب از چهره برداشتن

  • 1.Elliott unmasked and confronted the spy.
    1. "الیوت" نقاب از چهره برداشت و با جاسوس مواجه شد.

2 (هویت حقیقی چیزی را) آشکار کردن (ماهیت چیزی را) برملا کردن

مترادف و متضاد expose reveal
to unmask a spy
هویت حقیقی یک جاسوس را آشکار کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان