Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بار خالی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to unload
/ˌʌnˈloʊd/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: unloaded]
[گذشته: unloaded]
[گذشته کامل: unloaded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
بار خالی کردن
باراندازی کردن
1.I unloaded the suitcases from the car.
1. من چمدانها را از ماشین خالی کردم [درآوردم].
2.They unloaded the ship at the dock.
2. آنها کشتی را در اسکله باراندازی کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
unlimited
unlikely
unlike
unleavened bread
unleash
unlock
unlocked
unloose
unloosen
unlovely
کلمات نزدیک
unlisted
unlimited mileage
unlimited
unlikely
unlike
unlock
unlovely
unluckily
unlucky
unmanageable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان