[فعل]

to varnish

/ˈvɑːrnɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: varnished] [گذشته: varnished] [گذشته کامل: varnished]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 روغن‌جلا زدن صیقل دادن، برق انداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: براق کردن ورنی زدن
  • 1.The doors are then varnished.
    1. سپس به درها روغن‌جلا زده می‌شود.

2 لاک زدن

  • 1.Her nails were varnished.
    1. ناخن‌های او لاک‌زده بودند.
  • 2.Josie was sitting at her desk, varnishing her nails.
    2. "جوزی" پشت میزش نشسته بود و ناخن‌هایش را لاک می‌زد.
[اسم]

varnish

/ˈvɑːrnɪʃ/
قابل شمارش

3 روغن جلا براق‌کننده

معادل ها در دیکشنری فارسی: روغن جلا
  • 1.I’ll give the shelves a coat of varnish.
    1. من روی قفسه‌ها یک لایه‌ روغن جلا زدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان