[فعل]

to weld

/weld/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: welded] [گذشته: welded] [گذشته کامل: welded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جوش دادن جوش خوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جوش دادن
  • 1.All the parts of the sculpture have to be welded together.
    1. تمام بخش های مجسمه باید به همدیگر جوش بخورند.
  • 2.to weld a broken axle
    2. جوش دادن میله ی شکسته
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان