Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شلاق
2 . هم زدن
3 . شلاق زدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
whip
/wɪp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شلاق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تازیانه
شلاق
1.He cracked his whip and the horse leapt forward.
1. او شلاقش را به صدا درآورد و اسب به جلو پرید.
[فعل]
to whip
/wɪp/
فعل گذرا
[گذشته: whipped]
[گذشته: whipped]
[گذشته کامل: whipped]
صرف فعل
2
هم زدن
1.Whip the egg whites up until stiff.
1. سفیدههای تخممرغ را هم بزنید تا سفت شود.
whipped cream
خامه همزدهشده
3
شلاق زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شلاق زدن
1.I don't like the way they whip their horses.
1. من جوری که آنها اسبهایشان را شلاق میزنند، دوست ندارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
whinny
whinge
whine
whimsy
whimsical
whip up
whip-round
whiplash
whiplash injury
whippet
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان