[صفت]

white

/wɑɪt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: whiter] [حالت عالی: whitest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سفید

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابیض سپید سفید
  • 1.He bought a white T-shirt.
    1. او یک تی‌شرت سفید خرید.
  • 2.He had a black and white dog.
    2. او یک سگ سیاه و سفید داشت.
as white as snow
به سفیدی برف
  • His hair was as white as snow.
    موی او به سفیدی برف بود.
pure white
تمام‌سفید
  • The horse was almost pure white.
    آن اسب تقریباً تمام‌سفید بود.

2 سفیدپوست

  • 1.He had a black mother and a white father.
    1. او مادری سیاه‌پوست و پدری سفیدپوست داشت.
  • 2.She writes about her experiences as a black girl in a predominantly white city.
    2. او درباره تجربیاتش به‌عنوان یک دختر سیاه‌پوست در شهری (با جمعیت) عمدتاً سفیدپوست می‌نویسد.
کاربرد صفت white به معنای سفیدپوست
صفت white در این معنا اشاره دارد به نژادی از انسان‌ها که رنگ پوستشان سفید است. به‌عنوان مثال:
".He had a black mother and a white father" (او مادری سیاه‌پوست و پدری سفیدپوست داشت.)
[اسم]

white

/wɑɪt/
غیرقابل شمارش

3 رنگ سفید سفید

معادل ها در دیکشنری فارسی: سفید
  • 1.I hated the pure white of the newly painted walls.
    1. از رنگ کاملاً سفید دیوارهای تازه رنگ‌شده متنفر بودم.
to be in white/dressed in white
(لباس) سفید پوشیدن
  • 1. He stared at the woman in white.
    1. او به زنی که (لباس) سفید پوشیده بود، زل زد.
  • 2. She was dressed in white.
    2. او (لباس) سفید پوشیده بود.

4 آدم سفیدپوست

  • 1.Blacks were segregated from whites in schools.
    1. در مدارس، سیاه‌پوست‌ها از سفیدپوست‌ها جداسازی شده بودند.
  • 2.The mayor is very popular among whites.
    2. شهردار خیلی بین سفیدپوست‌ها محبوب است.

5 سفیده تخم مرغ

مترادف و متضاد egg white
  • 1.Add the whites of two eggs.
    1. سفیده دو تخم مرغ را اضافه کنید.
  • 2.Whisk the whites until stiff.
    2. سفیده‌ها را تا جایی که سفت شوند هم بزنید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان