[حرف اضافه]

without

/wɪðˈɑʊt/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بدون

معادل ها در دیکشنری فارسی: بدون بی
مترادف و متضاد in need of lacking unaccompanied by with
without doing something
بدون انجام کاری/چیزی
  • 1. He left without saying goodbye.
    1. او بدون خداحافظی کردن رفت.
  • 2. You shouldn't drive for more than three hours without resting.
    2. نباید بدون استراحت، بیش از سه ساعت رانندگی کنی.
without something/somebody
بدون چیزی/کسی
  • 1. I came out without my umbrella.
    1. بدون چترم بیرون رفتم.
  • 2. You look nice without makeup.
    2. بدون آرایش (هم) زیبا هستی.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان