[اسم]

la figura

/fiɣˈuɾa/
قابل شمارش مونث
[جمع: figuras]

1 مجسمه

  • 1.Compré estas figuras en una tienda de antigüedades cuando estuve en Francia.
    1. من وقتی در فرانسه بودم، این مجسمه‌ها را از یک مغازه عتیقه‌فروشی خریدم.

2 اندام هیکل، بدن

  • 1.Se distrajo un poco al ver la estupenda figura del modelo.
    1. وقتی که او اندام فوق‌العاده مدل را دید، حواسش پرت شد.

3 شخصیت شخص

  • 1.Hemingway fue una de las figuras literarias más destacadas del siglo XX.
    1. "همینگوی" یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های ادبی قرن بیستم بود.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان