Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
É
é
Í
í
Ó
ó
Ú
ú
Ü
ü
Ñ
ñ
1 . دادستان
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
el fiscal
/fiskˈal/
قابل شمارش
مذکر
[جمع: fiscales]
[مونث: fiscal]
1
دادستان
1.El acusado hizo un trato con el fiscal para reducir el tiempo de la condena en la cárcel.
1. متهم با دادستان قراری گذاشت تا زمان کمتری در زندان باشد.
کلمات نزدیک
asistente
juez
presidente
director
director general
abogado
consultor
contador
corredor de bolsa
bibliotecario
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان