Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . (باصفحه کلید) وارد کردن
2 . درست کردن
3 . (اثر ادبی یا هنری) نوشتن
4 . تشکیل دادن
5 . امتحان دادن
6 . کنار آمدن (با)
7 . تشکیل شدن (از)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
composer
/kɔ̃poze/
فعل گذرا
[گذشته کامل: composé]
[حالت وصفی: composant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
(باصفحه کلید) وارد کردن
شمارهگیری کردن
composer des éléments d'un code/d'un numéro... (sur un cadran/clavier...)
کدهایی/شمارههایی... را (با شمارهگیر/صفحه کلید...) وارد کردن
1. Composez votre code secret.
1. رمز عبور خود را وارد کنید.
2. Il suffit pour cela de composer le 1-800-465-4336.
2. برای این کافی است 1-800-465-4336 را شمارهگیری کنید.
3. Je compose ton numéro sur un cadran.
3. من شمارهات را با شمارهگیر تلفن میگیرم.
4. Je compose un texte sur la machine à écrire.
4. من با ماشین تحریر متنی را وارد میکنم. [مینویسم.]
2
درست کردن
آماده کردن، تدارک دیدن
مترادف و متضاد
confectionner
préparer
réaliser
composer quelque chose
چیزی درست کردن
1. Avec les fleurs du jardin, je compose un bouquet.
1. من با گلهای باغ، یک دستهگل درست میکنم.
2. Elle compose un cocktail pour ses invités.
2. او برای مهمانانش یک کوکتل درست میکند.
3
(اثر ادبی یا هنری) نوشتن
مترادف و متضاد
créer
écrire
composer un poème/une musique/une texte...
شعری/یک موسیقی/متنی... را نوشتن
1. Elle compose la mélodie de ses chansons.
1. او ملودی ترانههایش را مینویسد.
2. Il compose ses poèmes, ne le dérange pas.
2. او دارد شعر مینویسد، مزاحمش نشو.
4
تشکیل دادن
ایجاد کردن
مترادف و متضاد
constituer
former
composer quelque chose
چیزی را تشکیل دادن
1. Les députés qui composent la commission d'enquête.
1. نمایندگانی که کمیسیون تحقیق را تشکیل میدهند.
2. Les enfants du village composent l'équipe de foot.
2. بچههای دهکده تیم فوتبال را تشکیل میدهند.
5
امتحان دادن
composer en sciences économiques/en mathématique...
امتحان علوم اقتصادی/ریاضیات... دادن
1. Lundi prochain, je composerai en sciences économiques.
1. دوشنبه بعدی، من امتحان علوم اقتصادی خواهم داد.
2. Nous composons en géographie.
2. امتحان جغرافیا میدهیم.
6
کنار آمدن (با)
مصالحه کردن (با)
مترادف و متضاد
transiger
composer (avec quelqu'un)
(با کسی) کنار آمدن
1. Il pense à composer avec ses concurrents.
1. در نظر دارد که با رقبایش مصالحه کند.
2. Nous composons petit à petit.
2. کمکم با هم کنار میآییم.
7
تشکیل شدن (از)
(se composer)
مترادف و متضاد
se constituer
se composer de quelque chose
از چیزی تشکیل شدن
1. L’uniforme se compose d’une veste, d’un pantalon et d’une cravate.
1. لباس اداری از کت، شلوار و کراوات تشکیل شدهاست.
2. Un clavier alphanumérique se compose de touches portant des lettres et des chiffres.
2. صفحهکلید حرفیعددی از کلیدهایی که هم حروف اند و هم عدد، تشکیل میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
composante
composant
comporter
comportement
compléter
composez votre code secret.
compositeur
composition
compost
composter
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان