Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . آرزوی (چیزی را) داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
convoiter
/kɔ̃vwate/
فعل گذرا
[گذشته کامل: convoité]
[حالت وصفی: convoitant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
آرزوی (چیزی را) داشتن
حسرت (چیزی را) خوردن
1.Elle a enfin obtenu le poste qu'elle convoitait.
1. او در نهایت به مقامی که آرزویش را داشت دست یافت.
2.Les gens ont raison de convoiter son travail.
2. مردم حق دارند حسرت شغل او را میخورند.
تصاویر
کلمات نزدیک
convoi
convocation
convivialité
convivial
convive
convoitise
convoquer
convoyer
convoyeur
convulsif
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان