[فعل]

convoiter

/kɔ̃vwate/
فعل گذرا
[گذشته کامل: convoité] [حالت وصفی: convoitant] [فعل کمکی: avoir ]

1 آرزوی (چیزی را) داشتن حسرت (چیزی را) خوردن

  • 1.Elle a enfin obtenu le poste qu'elle convoitait.
    1. او در نهایت به مقامی که آرزویش را داشت دست یافت.
  • 2.Les gens ont raison de convoiter son travail.
    2. مردم حق دارند حسرت شغل او را می‌خورند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان