[اسم]

le décloisonnement

/deklwazɔnmɑ̃/
قابل شمارش مذکر

1 از میان برداشتن مرزها از میان برداشتن موانع

  • 1.Je pense que tu peux jouer un rôle important dans le décloisonnement.
    1. من فکر می‌کنم که تو می‌توانی نقش مهمی در از میان برداشتن موانع بازی کنی.
  • 2.Je veux le décloisonnement racial.
    2. من خواهان از میان برداشتن مرزهای نژادی هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان