[اسم]

la fiancée

/fjɑ̃se/
قابل شمارش مونث

1 نامزد (زن)

  • 1.Mais je dois respecter ma belle fiancée.
    1. اما من باید به نامزد زیبایم احترام بگذارم.
  • 2.Pourquoi sa fiancée est-elle habillée tout en blanc ?
    2. چرا نامزدش کاملا (سر تا پا) سفید پوشیده است؟
[صفت]

fiancée

/fjɑ̃se/
غیرقابل مقایسه
[حالت مونث: fiancée] [مذکر قبل از حرف صدادار: fiancé] [جمع مونث: fiancées] [جمع مذکر: fiancés]

2 (زن) نامزد شده (زناشویی)

  • 1.Elle est fiancée au charpentier Joseph.
    1. او با "ژوزف" نجار نامزد شده است.
  • 2.Je suis fiancée depuis 6 mois.
    2. 6 ماه است که نامزد شده‌ام.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان