[فعل]

gratter

/ɡʁatˈe/
فعل گذرا
[گذشته کامل: gratté] [حالت وصفی: grattant] [فعل کمکی: avoir ]

1 سابیدن ساییدن

gratter quelque chose
چیزی را سابیدن
  • 1. Gratter les écailles d'un poisson
    1. پولک‌های یک ماهی را سابیدن
  • 2. Gratter un parquet avec une paille de fer
    2. پارکتی را با سیم ظرفشویی سابیدن
  • 3. Gratter une surface métallique
    3. سطحی فلزی را ساییدن

2 خاراندن

gratter une partie du corps/une piqûre...
قسمتی از بدن/جای نیش... را خاراندن
  • 1. Gratter sa manche avec son ongle
    1. جای آستین [مچ دست] خود را با ناخن خود خاراندن
  • 2. Ne gratte pas tes piqûres de moustiques !
    2. جای نیش پشه‌ات را نخاران.

3 به خارش انداختن ایجاد خارش کردن

gratter quelqu'un
کسی را به خارش انداختن
  • 1. Ce pull me gratte.
    1. این پلیور من را می‌خاراند.
  • 2. Ces chaussettes de laine me grattent.
    2. این جوراب‌های پشمی مرا به خارش می‌اندازد.

4 جلو زدن (از) پیش افتادن (از)

informal
gratter son adversaire/ses rivales...
از حریف خود/رقیبان خود... جلو زدن
  • 1. Elle a gratté ses rivales.
    1. او از رقیبانش جلو زد.
  • 2. Un cycliste qui gratte ses concurrents.
    2. دوچرخه سواری که از حریفانش جلو می‌زند.
در این معنی کاربرد قدیمی دارد.

5 به جیب زدن

informal
Gratter quelques euros sur l'argent
چند یورو پول به جیب زدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان