Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
À
à
Æ
æ
Ç
ç
È
è
É
é
Ê
ê
Ë
ë
Î
î
Ï
ï
Ô
ô
Œ
œ
Ù
ù
Û
û
Ü
ü
1 . دنبال (کسی) رفتن
2 . از سر گرفتن
3 . دوباره برداشتن
4 . حرف خود را اصلاح کردن
5 . شروع (به انجام چیزی) کردن
6 . پس گرفتن
7 . به خود مسلط شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
reprendre
/ʀ(ə)pʀɑ̃dʀ/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته کامل: repris]
[حالت وصفی: reprenant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دنبال (کسی) رفتن
سراغ (کسی) رفتن
مترادف و متضاد
aller chercher
reprendre quelqu'un
دنبال کسی رفتن
1. Je dois aller reprendre les enfants à l'école.
1. باید بروم دم مدرسه سراغ بچهها.
2. Je passerai vous reprendre dans deux heures.
2. دو ساعت دیگر میآیم سراغت.
2
از سر گرفتن
مترادف و متضاد
recommencer
reprendre quelque chose
چیزی را از سر گرفتن
1. Après une courte pause, ils ont repris les négociations.
1. بعد از یک وقفهی کوتاه، مذاکرات را از سر گرفتند.
2. Je veux reprendre mes études.
2. میخواهم تحصیلاتم را از سر بگیرم.
3
دوباره برداشتن
چیز دیگری را برداشتن، برداشتن
مترادف و متضاد
récupérer
retirer
laisser
reprendre quelque chose
چیزی را دوباره برداشتن
1. Il ne faut pas que j'oublie de reprendre mon parapluie au vestiaire.
1. یادم نرود که باید چترم را از رختکن بردارم.
2. reprendre du pain
2. دوباره نان را برداشتن
3. reprendre un œuf
3. یک تخم مرغ دیگر برداشتن
4
حرف خود را اصلاح کردن
(se reprendre)
مترادف و متضاد
se corriger
1.Il s'est trompé dans la date et s'est repris.
1. تاریخ را اشتباه گفت و حرفش را اصلاح کرد.
2.Il s'est trompé de prénom, mais il s'est tout de suite repris.
2. اسمش را اشتباه گفت اما فوراً حرفش را اصلاح کرد.
5
شروع (به انجام چیزی) کردن
بنا (به انجام کاری) کردن
(se reprendre)
مترادف و متضاد
commencer
se remettre
Se reprendre à (faire) quelque chose
شروع به (انجام) چیزی کردن
1. Elle se reprend à espérer.
1. او بنا کرد به امیدواری.
2. Il s'est repris au travail.
2. او کار را شروع کرد.
6
پس گرفتن
مترادف و متضاد
racheter
revendre
reprendre quelque chose
چیزی را پس گرفتن
1. Je peux reprendre les livres que je t'ai prêtés ?
1. میتوانم کتابهایی را که به تو قرض دادهام، پس بگیرم؟
2. La boutique ne reprend aucun article.
2. بوتیک هیچ جنسی را پس نمیگیرد.
7
به خود مسلط شدن
خونسردی خود را بازیافتن
(se reprendre)
مترادف و متضاد
réagir
se ressaisir
1.Reprenez-vous tout de suite !
1. سریع به خودتان مسلط شوید.
2.Tu ne peux pas te laisser aller comme ça, il faut que tu te reprennes !
2. نباید اینطور رفتار کنی؛ باید به خودت مسلط شوی.
تصاویر
کلمات نزدیک
repousser
repoussant
reposer
repose-tête
repose-pieds
reprendre du poil de le bête
reprendre le collier
repris
reprise
repriser
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان