خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ترک کردن
2 . ترک
[فعل]
تَرَكَ
فعل گذرا
1
ترک کردن
رها کردن
1.تَرَكْتُهَا فِي السَّيَّارَة.
او را در ماشین رها کردم.
2.هِيَ تَرَكَتِ الدِّرَاسَةَ لِأَنَّهَا لَا تُحِبِّ المَدْرَسَةَ.
او تحصیل را ترک کرد، زیرا مدرسه را دوست ندارد.
[اسم]
تَرْك
غیرقابل شمارش
مذکر
1
ترک
ترککردن، رهاکردن
1.طَلَبَ مِنِّي تَرْك وَظِيفَتِي.
او از من خواست کارم را ترک کنم.
کلمات نزدیک
استلم
نقص
نجاح
مصير
كبر
حفلة زواج
حفلة ميلاد
راسب
رسب
راقد
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان