خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیش رفتن
2 . رفتن
3 . ممکن بودن
4 . رابطه داشتن
5 . جا گرفتن
6 . تقسیم شدن
7 . گذشتن
8 . وارد شدن
9 . لباس پوشیدن
10 . بیاجازه استفاده کردن
11 . مطابق میل بودن
12 . حرکت کردن
13 . امتداد داشتن
14 . اصابت کردن
15 . پخش شدن
16 . خطاب به کسی بودن
17 . خریداری شدن
18 . به صدا درآمدن
19 . قابل قبول بودن
20 . حجم گرفتن
21 . اتفاق افتادن
22 . فراتر از حد بودن
23 . موضوع سر چیزی بودن
[فعل]
gehen
/ˈɡeː.ən/
فعل بی قاعده
فعل گذرا
[گذشته: ging]
[گذشته: ging]
[گذشته کامل: gegangen]
[فعل کمکی: sein ]
صرف فعل
1
پیش رفتن
کار کردن
مترادف و متضاد
funktionieren
klappen
laufen
verlaufen
etwas geht irgendwie
طوری پیش رفتن
1. Am Anfang ging alles ganz gut.
1. در ابتدا همهچیز خوب پیش رفت.
2. Bei der Prüfung ist alles gut gegangen.
2. در امتحان همهچیز خوب پیش رفت.
3. Das Geschäft geht gut.
3. کاروبار خوب پیش میرود.
etwas geht irgendwie
طوری کار کردن
1. Die Uhr geht falsch.
1. ساعت درست کار نمیکند.
2. Die Uhr geht wieder richtig.
2. ساعت دوباره درست کار میکند.
3. Geht Ihre Uhr richtig?
3. آیا ساعتت درست کار میکند؟
etwas geht
کار کردن
1. Die Klingel geht nicht.
1. زنگ کار نمیکند.
2. Die Maschine geht.
2. دستگاه کار میکند.
3. Warum geht das Licht nicht?
3. چرا چراغ کار نمیکند؟
2
رفتن
راه رفتن، پیاده رفتن
مترادف و متضاد
abreisen
laufen
losfahren
sich fortbewegen
sich irgendwohin begeben
spazieren
bleiben
kommen
stehen
verweilen
1.Ich muss jetzt leider gehen.
1. متأسفانه حالا باید بروم.
irgendwohin gehen
جایی رفتن
1. Eines Tages will ich ins Ausland gehen.
1. میخواهم یک روزی به خارج از کشور بروم.
2. Ich bin müde und möchte ins Bett gehen.
2. من خسته هستم و میخواهم به تختخواب بروم.
3. Ich muss zum Arzt gehen.
3. من باید به دکتر بروم.
4. Meine Tochter geht noch aufs Gymnasium.
4. دختر من هنوز به دبیرستان میرود.
5. Nacht ist, wenn die meisten Leute zu Bett gehen.
5. شب زمانی است که اکثر مردم میروند بخوابند.
6. Wir sind nach Hause gegangen.
6. ما به خانه رفتیم.
schwimmen/tanzen/einkaufen/essen/ ... gehen
به شنا/رقص/خرید/غذا خوردن/ ... رفتن
Ich gehe heute Nachmittag Tennis spielen.
من امروز بعدازظهر به بازی تنیس میروم.
schnell/langsam/geradeaus ... gehen
سریع/آهسته/مستقیم ... رفتن
Bitte gehen Sie schnell.
لطفاً سریع بروید.
zu Fuß gehen
پیاده رفتن
Ich gehe jeden Morgen zu Fuß zur Arbeit.
من هر روز پیاده به (محل) کار میروم.
in sich (Akk.) gehen
در فکر فرو رفتن [تأسف خوردن]
Warum bist du in sich gegangen?
چرا در فکر فرو رفتهای [چرا تو فکری]؟
zu weit gehen
فراتر از حد رفتن [پا از گلیم درازتر کردن]
Mit der Schlägerei bist du zu weit gegangen!
تو با کتککاری پایت را از گلیمت درازتر کردی!
کاربرد فعل gehen
- یک مسیر مشخص را پیمودن
"Ich bin den Weg in einer Stunde gegangen" (من مسیر را در یک ساعت رفتم.)
3
ممکن بودن
امکان داشتن، امکانپذیر بودن
مترادف و متضاد
möglich sein
etwas geht
چیزی ممکن بودن [امکانپذیر بودن، امکان داشتن]
1. Das geht nicht, das ist zu kompliziert.
1. اینطور نمیشود، این خیلی پیچیده است.
2. Das geht.
2. امکان پذیر است.
3. Es geht leider nicht, dass wir uns morgen treffen.
3. متأسفانه امکان ندارد ما همدیگر را فردا ملاقات کنیم.
4. Ich hätte morgen gern frei. Geht das?
4. میخواستم ترجیحاً فردا مرخصی بگیرم. ممکن است؟
4
رابطه داشتن
مترادف و متضاد
mit jemandem eine Beziehung haben
mit jemandem gehen
با کسی رابطه داشتن
1. Die beiden gehen miteinander.
1. این دو با همدیگر رابطه دارند.
2. Sie geht schon zwei Jahre mit dem Jungen.
2. او دو سال است که با این پسر رابطه دارد.
5
جا گرفتن
جا شدن
مترادف و متضاد
etwas passt irgendwohin
in etwas (Akk.) gehen
در چیزی جا شدن [جا گرفتن]
1. Der Schrank geht nicht in das Zimmer.
1. کمد در این اتاق جا نمیشود.
2. In das Gefäß geht nur ein Liter.
2. در این ظرف تنها یک لیتر جا میگیرد.
3. In den Krug gehen drei Liter.
3. در پارچ سه لیتر (آب) جا میگیرد.
کاربرد فعل gehen به معنای جا گرفتن
- مقدار یا عددی که شامل مقداری میشود (زبان عامیانه)
"?Wievielmal geht [die] 2 in [die] 10" (چند 2 در 10 جا میگیرد؟)
6
تقسیم شدن
1.Die Erbschaft geht in fünf gleiche Teile.
1. میراث به پنج قسمت مساوی تقسیم شد.
A geht in B
آ تقسیم بر ب شدن
7
گذشتن
سپری شدن
مترادف و متضاد
verlaufen
1.Es geht mir gut.
1. حالم خوب است.
2.Wie geht es?
2. چطور میگذرد [حالتان چطور است]؟
8
وارد شدن
آغاز کردن، رسیدن
irgendwohin gehen
وارد چیزی شدن (حوزه کاری)
Er ist in die Industrie gegangen.
او وارد (حوزه) صنعت شدهاست.
in etwas gehen
وارد چیزی شدن (مرحله از زندگی)
1. Er geht bald in Rente.
1. او به زودی بازنشسته میشوند.
2. Er geht ins sechzigste Lebensjahr.
2. او وارد شصتمین سال زندگی(اش) میشود.
jemand geht auf die + Zahl
وارد سنی شدن
Er geht auf die 50.
او وارد سن 50 سالگی میشود.
etwas geht zu Ende
به پایان رسیدن
Eine 15-jährige Erfolgsgeschichte geht zu Ende.
داستان 15ساله موفقیت به پایان میرسد.
etwas geht in etwas (Akk)
وارد چیزی شدن
Die Verhandlungen gehen in die dritte Runde.
مذاکرات وارد دور سوم میشود.
9
لباس پوشیدن
گشتن
irgendwie gehen
طوری لباس پوشیدن [گشتن]
1. Im Fasching gehe ich dieses Jahr als Indianer.
1. امسال من در کارناوال لباس هندی میپوشم.
2. Sie geht in Schwarz.
2. او مشکی لباس میپوشد.
10
بیاجازه استفاده کردن
بیاجازه سر چیزی رفتن
an etwas (Akk.) gehen
بیاجازه از چیزی استفاده کردن [بیاجازه سر چیزی رفتن]
Geh ja nicht an meinen Computer, wenn ich nicht da bin!
بیاجازه از کامپیوتر من استفاده نکن، وقتی که من اینجا نیستم!
11
مطابق میل بودن
مطابق چیزی پیش رفتن
etwas geht nach jemandem/etwas
چیزی مطابق میل/خواسته/... کسی/چیزی بودن [پیش رفتن]
1. Alles geht nach seinem Wunsch.
1. همه چیز مطابق خواسته او پیش میرود.
2. Es kann nicht immer alles nach dir gehen!
2. همه چیز نمیتواند مطابق میل تو باشد.
jemand geht nach etwas
مطابق چیزی پیش رفتن
Normalerweise ist das Wetter um diese Zeit schön, aber danach kann man nicht unbedingt gehen.
معمولاً هوا در این هنگام خوب است، اما نمیتوان حتماً مطابق آن پیش رفت.
12
حرکت کردن
رفتن
مترادف و متضاد
fahren
fliegen
etwas geht irgendwohin/irgendwann/irgendwie
چیزی به جایی/در زمانی/طوری حرکت کردن
1. Dieser Zug geht nur bis Zürich.
1. این قطار تا "زوریخ" میرود.
2. Geht der Zug pünktlich?
2. قطار سر ساعت حرکت میکند؟
13
امتداد داشتن
متمایل بودن، رسیدن
مترادف و متضاد
gerichtet sein
etwas geht irgendwohin
امتداد داشتن [متمایل بودن، رسیدن]
1. Das Fenster geht auf den Hof.
1. پنجره به حیاط متمایل است [رو به حیاط است].
2. Der Weg geht nach Bonn.
2. این مسیر به "بن" میرسد.
jemand/etwas geht (jemandem) bis an etwas (Akk.)/bis zu etwas (Dat.)
کسی/چیزی تا چیزی رسیدن
Das Wasser geht mir bis zum Knie.
آب تا زانوی من رسیدهاست.
14
اصابت کردن
خوردن
مترادف و متضاد
treffen
etwas geht irgendwohin
چیزی به جایی خوردن [اصابت کردن]
1. Der Ball ging ins Tor.
1. توپ به داخل دروازه خورد.
2. Der Schuss ging ins Auge.
2. تیر به چشمش خورد.
15
پخش شدن
دور گرداندن
etwas geht irgendwohin
در جایی پخش شدن [دور گرداندن]
1. Der Zettel ging von Hand zu Hand.
1. کاغذ دست به دست پخش شد [چرخید].
2. Die Nachricht ging durch die Presse.
2. خبر در مطبوعات پخش شد.
16
خطاب به کسی بودن
خطاب به کسی/ برای جایی نوشته شدن
etwas geht an jemanden/irgendwohin
چیزی خطاب به کسی/برای جایی بودن [نوشته شدن]
Der Brief geht an Oma.
این نامه خطاب به مادربزرگ نوشته شدهاست.
17
خریداری شدن
مترادف و متضاد
gekauft werden
etwas geht (irgendwie)
(طوری) خریداری شدن
Seidenhemden gehen zurzeit sehr gut.
امروزه پیراهن ابریشمی خوب خریداری میشود [خوب مشتری دارد].
18
به صدا درآمدن
مترادف و متضاد
läuten
1.Das Telefon geht.
1. تلفن به صدا درآمدهاست [تلفن دارد زنگ میخورد].
2.Die Türklingel geht.
2. زنگ در به صدا درآمدهاست [زنگ در را میزنند].
19
قابل قبول بودن
قابل تحمل بودن
jemand/etwas geht
کسی/چیزی قابل [تحمل] قبول بودن
Die Vorspeise war nicht sehr gut, aber die Hauptspeise ging.
پیشغذا خیلی خوب نبود اما غذای اصلی قابل قبول بود.
20
حجم گرفتن
etwas geht
حجم گرفتن [بزرگتر شدن]
Der Hefeteig geht.
خمیرمایه دارد حجم میگیرد.
21
اتفاق افتادن
مترادف و متضاد
geschehen
etwas geht (irgendwo) vor sich
در جایی چیزی اتفاق افتادن
1. In diesem Haus gehen seltsame Dinge vor sich.
1. در این خانه چیزهای عجیبی دارد اتفاق میافتد.
2. Was geht hier vor sich?
2. اینجا چه اتفاقی افتادهاست؟
22
فراتر از حد بودن
etwas geht über etwas (Akk.)
چیزی فراتر از حد چیزی بودن
1. Das geht über meine Geduld.
1. این فراتر از حد صبر من است.
2. Das Vorhaben geht über unsere finanziellen Möglichkeiten.
2. این برنامه فراتر از حد امکانات [تواناییهای] مالی ما است.
23
موضوع سر چیزی بودن
مسئله سر چیزی بودن، راجع به چیزی بودن، مطرح بودن
es geht um etwas
موضوع [مسئله] سر چیزی بودن [راجع به چیزی بودن]
1. Worum geht es in dem Buch?
1. کتاب راجع به چه چیزی است؟
2. Worum ging es bei eurem Streit?
2. دعوای شما سر چه بود؟
jemandem geht es um etwas (Akk.)
چیزی برای کسی مطرح بودن [برای کسی مهم بودن]
Mir geht es nur darum, die Wahrheit herauszufinden.
فقط برای من این مهم است که به حقیقت پی ببرم.
تصاویر
کلمات نزدیک
gehemmt
geheiß
geheimzahl
geheimnummer
geheimnisvoll
gehenlassen
gehilfe
gehirn
gehoben
geholfen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان