1 . فهمیدن 2 . (با هم) کنار آمدن 3 . تسلط داشتن
[فعل]

verstehen

/fɛɐ̯ˈʃteːən/
فعل گذرا
[گذشته: verstand] [گذشته: verstand] [گذشته کامل: verstanden] [فعل کمکی: haben ]

1 فهمیدن درک کردن، متوجه شدن

مترادف و متضاد begreifen kapieren mitbekommen vernehmen
  • 1.Ich verstehe deine Reaktion.
    1. من واکنش تو را درک می‌کنم.
  • 2.Ich verstehe nicht, warum sie das macht.
    2. من نمی‌فهمم، چرا او این کار را می‌کند.
etwas (Akk.) verstehen
چیزی را فهمیدن [حرف کسی را متوجه شدن]
  • 1. Am Telefon konnte ich ihn nicht richtig verstehen.
    1. پشت تلفن نمی‌توانستم (حرف) او را به‌درستی بفهمم.
  • 2. Ich konnte sie bei dem Lärm nicht verstehen.
    2. من نمی‌توانستم (حرف) او را در سروصدا بفهمم.
  • 3. keiner versteht mich!
    3. هیچکس من را درک نمی‌کند!
  • 4. Können Sie mich verstehen?
    4. می‌توانید (حرف) من را متوجه شوید؟

2 (با هم) کنار آمدن همدیگر را فهمیدن (sich verstehen)

مترادف و متضاد gleicher Meinung sein Verständnis haben zurechtkommen
  • 1.Unsere beiden Kinder verstehen sich sehr gut.
    1. هر دو بچه ما با هم خیلی خوب کنار می‌آیند.
mit jemandem verstehen
با کسی کنار آمدن
  • 1. Sie verstehen sich miteinander.
    1. آن‌ها با هم کنار می‌آیند.
  • 2. Wie verstehst du dich mit deiner Schwiegermutter?
    2. چگونه تو با مادرشوهرت کنار می‌آیی؟

3 تسلط داشتن توانستن، مهارت داشتن

مترادف و متضاد können sich auskennen
etwas (Akk.) verstehen
بر چیزی تسلط داشتن
  • Er versteht sein Handwerk.
    او به پیشه‌اش تسلط دارد.
verstehen, etwas zu machen
تسلط [مهارت] داشتن برای کاری انجام دادن
  • 1. Sie versteht es, andere zu überzeugen.
    1. او در قانع‌کردن دیگران تسلط دارد.
  • 2. Sie versteht nicht zu wirtschaften.
    2. او هیچ مهارتی در صرفه‌جویی کردن ندارد.
sich auf etwas (Akk.) verstehen
در چیزی مهارت داشتن
  • Er versteht sich aufs Kochen.
    او در آشپزی مهارت دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان