1 . خوب 2 . احتمالاً 3 . حتماً 4 . خوب 5 . سالم
[قید]

wohl

/voːl/
غیرقابل مقایسه

1 خوب خوش، سرخوش

مترادف و متضاد behaglich gut wohlig schlecht übel
  • 1.Du siehts schlecht aus. Fühlst du nicht dich wohl?
    1. تو بد به‌نظر می‌رسی. آیا حالت خوب نیست؟
  • 2.Kann ich nach Hause gehen? Ich fühle mich nicht wohl
    2. می‌توانم به خانه بروم؟ من حال خوبی ندارم.
[حرف]

wohl

/voːl/

2 احتمالاً لابد، شاید

مترادف و متضاد anscheinend vermutlich wahrscheinlich
  • 1.Das wird wohl etwas länger dauern als geplant.
    1. این احتمالاً مقداری بیش از (آن چیز) برنامه‌ریزی‌شده طول می‌کشد.
  • 2.Du hast wohl viel zu tun?
    2. لابد تو خیلی کار برای انجام‌دادن داری؟
  • 3.Frau Pelz fährt ein teures Auto. Sie verdient wohl gut.
    3. خانم "پلتز" یک ماشین گران سوار می‌شود. او احتمالاً خوب پول در می‌آورد.

3 حتماً قطعاً

  • 1.Ich werde wohl ins Kino gehen dürfen, oder?
    1. من که قطعاً اجازه خواهم داشت به سینما بروم، ندارم؟
  • 2.Siehst du wohl!
    2. خودت حتماً داری می‌بینی!
  • 3.Willst du wohl deine Hausaufgaben machen!
    3. تو که حتماً می‌خواهی تکالیفت را انجام دهی!

4 خوب قشنگ

  • 1.Er weiß wohl, wo der Schlüssel ist, aber er sagt es uns nicht.
    1. خوب می‌داند که کلید کجاست، اما او به ما این را نمی‌گوید.
  • 2.Wohl wissend, dass sein Geld zur Neige ging, gِönnte er sich diesen Luxus.
    2. او قشنگ می‌دانست که پولش دارد تمام می‌شود (اما) برای خودش این چیز لوکس را خرید.
[اسم]

das Wohl

/voːl/
غیرقابل شمارش خنثی
[ملکی: Wohl(e)s]

5 سالم سلامت

مترادف و متضاد gesund gut wohlauf
  • 1.das Wohl der Familie
    1. سلامت خانواده
Zum Wohl!
به سلامتی
  • Die Kneipengänger riefen alle aus voller Brust: zum Wohl!
    اهالی میخانه همگی از ته دل فریاد زدند : به سلامتی!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان