Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . اصلی
2 . ارشد
3 . رئیس
[صفت]
chief
/tʃiːf/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
اصلی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اصلی
عمده
the chief problem/cause/reason
مشکل/علت/دلیل اصلی
The weather was our chief reason for coming here.
آب و هوا دلیل اصلی ما برای به اینجا آمدن بود.
2
ارشد
1.He is the chief economic adviser to the government.
1. او مشاور اقتصادی ارشد دولت است.
[اسم]
chief
/tʃiːf/
قابل شمارش
3
رئیس
فرمانده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بزرگ
رییس
سالار
a police chief
رئیس پلیس
the new chief of the security forces
فرمانده جدید نیروهای امنیتی
تصاویر
کلمات نزدیک
chide
chicory
chickpea
chickenshit
chickenpox
chief claim to fame
chief constable
chief engineer
chief executive
chief executive officer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان