1 . آشنایی 2 . آشنا
[اسم]

acquaintance

/əˈkweɪntəns/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 آشنایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشنایی شناس
مترادف و متضاد familiarity
  • 1.I wasn't sure about Darryl when I first met her, but on further acquaintance I rather like her.
    1. وقتی اولین بار "دریل" را دیدم زیاد مطمئن نبودم [زیاد از او خوشم نیامد]، اما با آشنایی بیشتر از او خوشم آمد.
  • 2.It was at the Taylor's party that I first made his acquaintance.
    2. در مهمانی "تایلور" بود که من برای اولین بار با او آشنا شدم.

2 آشنا

معادل ها در دیکشنری فارسی: آشنا
  • 1.He's just a business acquaintance.
    1. او فقط یک آشنای کاری است.
  • 2.I bumped into an old acquaintance on the train.
    2. من اتفاقی در قطار یک آشنای قدیمی را دیدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان