خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معتاد
[صفت]
addicted
/əˈdɪk.tɪd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more addicted]
[حالت عالی: most addicted]
1
معتاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دودی
وافوری
معتاد
1.He later became addicted to heroin.
1. او بعدا به هروئین معتاد شد.
2.He's addicted to chocolate.
2. او معتاد به شکلات است (او خیلی شکلات دوست دارد).
تصاویر
کلمات نزدیک
addict
adder
addendum
value added
added
addiction
addictive
additament
addition
additional
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان