خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پابرهنه
[صفت]
barefoot
/ˈbɛrˌfʊt/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پابرهنه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پابرهنه
پابرهنه
1.The children ran barefoot along the beach.
1. کودکان پابرهنه در امتداد ساحل دویدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
barefaced lie
bareback
bare bone essentials
bare
bard
bareheaded
barelegged
barely
barf up one's guts
bargain
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان