خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لبخند پهن
2 . پرتو
3 . تیر سقف (آهنی، چوبی و ...)
4 . تابیدن
5 . با شادی خندیدن
6 . ارسال کردن امواج رادیویی یا تلویزیونی
[اسم]
beam
/biːm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
لبخند پهن
a beam of satisfaction/delight
لبخندی پهن از سر رضایت/خوشی
2
پرتو
نور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اَشَعه
پرتو
شعاع
narrow beams of light/sunlight
پرتوهای باریک نور/خورشید
the beam of a torch/flashlight
نور چراغ/چراغقوه
a laser/electron beam
پرتو لیزر/الکترون
3
تیر سقف (آهنی، چوبی و ...)
تیرچه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تیر
the strong beams
تیرچههای مستحکم
[فعل]
to beam
/biːm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: beamed]
[گذشته: beamed]
[گذشته کامل: beamed]
صرف فعل
4
تابیدن
پرتو افکندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درخشیدن
مترادف و متضاد
shine
1.Light beamed through a hole in the curtain.
1. نور از یک سوراخ روی پرده به داخل میتابید.
2.The sun beamed down on them.
2. خورشید بر آنها تابید.
5
با شادی خندیدن
لبخندی پهن بر لب داشتن
1.The bride was beaming.
1. آن عروس با شادی میخندید [آن عروس لبخندی پهن بر لب داشت].
to beam at somebody
به کسی لبخند زدن
He beamed at the journalists.
او به خبرنگارها لبخند زد.
to beam with something
از سر چیزی لبخند زدن
She was beaming with pleasure.
او داشت از سر لذت لبخند میزد.
to beam something at somebody
به کسی (لبخند) زدن
The barman beamed a warm smile at her.
پیشخدمت بار لبخند گرمی به او زد.
6
ارسال کردن امواج رادیویی یا تلویزیونی
1.Live pictures of the ceremony were beamed around the world.
1. تصاویر زندهای از مراسم داشت در سرتاسر دنیا (با امواج رادیویی و تلویزیونی) پخش میشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
beaker
beak
beagle
beady
beadwork
bean
bean bag
bean brain
bean counter
bean curd
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان