خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پست (افسر پلیس)
2 . ضربآهنگ
3 . ضربان
4 . شکست دادن
5 . تپیدن
6 . زدن
7 . بهتر بودن
8 . هم زدن
9 . اجتناب کردن
10 . زودتر رسیدن
11 . (راه) ایجاد کردن
12 . نفهمیدن
13 . کاملاً خسته
[اسم]
beat
/biːt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پست (افسر پلیس)
محل گشتزنی
on the beat
سر پست
More police officers out on the beat may help to cut crime.
افسران پلیس بیشتر سر پُست، ممکن است به کاهش جرم و جنایت کمک کند.
2
ضربآهنگ
ریتم، ضرب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ضرب
مترادف و متضاد
rhythm
1.Pause for two beats and then repeat the chorus.
1. دو ضربآهنگ مکث کن و بعد دوباره بندبرگردان را تکرار کن.
2.The steady beat of the drums was soothing.
2. ضرب پیوسته درام، آرامشبخش بود.
3.This type of music has a strong beat to it.
3. این نوع موسیقی، ضربآهنگ شدیدی دارد.
3
ضربان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ضربان
مترادف و متضاد
palpitation
pulsation
pulse
1.His heart skipped a beat when he saw her.
1. وقتی که او را دید، قلبش یک لحظه ضربان نداشت [نزد].
heart beat
ضربان قلب
I put my head on her chest but I could feel no heart beat.
سرم را روی سینه او گذاشتم اما هیچ ضربان قلبی حس نکردم.
[فعل]
to beat
/biːt/
فعل گذرا
[گذشته: beat]
[گذشته: beat]
[گذشته کامل: beaten]
صرف فعل
4
شکست دادن
غلبه کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیروز شدن
زمین زدن
شکست دادن
مغلوب کردن
غلبه کردن
فایق آمدن
مترادف و متضاد
conquer
defeat
overcome
vanquish
win against
lose
to beat somebody at something
کسی را در چیزی شکست دادن
He beat me at chess.
او من را در شطرنج شکست داد.
to beat something
چیزی را شکست دادن
The government's main aim is to beat inflation.
هدف اصلی دولت، شکست دادن [کنترل کردن] تورم است.
to beat somebody in something
کسی را در چیزی شکست دادن
I beat him in a game of chess.
در بازی شطرنج او را شکست دادم.
5
تپیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تپیدن
مترادف و متضاد
palpitate
pulsate
pulse
pump
throb
heart beats
قلب میتپد [میزند]
1. By the time the doctor had arrived, his heart had stopped beating.
1. زمانی که دکتر رسید، قلب او دیگر نمیتپید [از تپیدن ایستاده بود].
2. She's alive—her heart is still beating.
2. او زنده است؛ قلبش هنوز میتپد.
6
زدن
کوبیدن، کتک زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زدن
گوشمالی دادن
کوفتن
کوبیدن
مترادف و متضاد
bang
hit
strike
to beat something/somebody
چیزی/کسی را زدن
1. He beat the table with his hand.
1. او با دستش به میز کوبید.
2. He was beating a drum.
2. او داشت درام میزد.
3. If we were caught we were beaten.
3. اگر گیر میافتادیم، کتک زده میشدیم [کتک میخوردیم].
4. They saw him beating his dog with a stick.
4. آنها او را دیدند که سگش را با یک چوب میزد.
to beat + adv./prep.
کوبیدن
1. Hailstones beat against the window.
1. دانههای تگرگ به پنجره میکوبیدند.
2. Somebody was beating at the door.
2. کسی داشت به در میکوبید.
to beat something
به چیزی کوبیدن
He beat the table with his hand.
او با دستش به میز کوبید.
to beat its wings
بال زدن (پرندگان)
The bird was beating its wings frantically.
آن پرنده داشت باعجله بال میزد.
7
بهتر بودن
informal
مترادف و متضاد
be better
to beat something
از چیزی بهتر بودن
Nothing beats home cooking.
هیچ چیزی بهتر از غذای خانگی نیست.
it beats to do something
از انجام کاری بهتر بودن
I take the train, it beats driving for seven hours.
من با قطار میروم، این بهتر از هفت ساعت رانندگی کردن است.
8
هم زدن
مخلوط کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هم زدن
مترادف و متضاد
mix
stir
to beat A and B together
(آ) و (ب) را با هم هم زدن
Beat the eggs and sugar together.
تخم مرغها و شکر را (با هم) هم بزن.
to beat something up
خوب چیزی را هم زدن
Beat the eggs up.
خوب تخم مرغها را هم بزنید.
9
اجتناب کردن
دوری کردن
مترادف و متضاد
avoid
to beat something
از چیزی اجتناب کردن
1. If we go early, we should beat the traffic.
1. اگر زود برویم، احتمالاً از ترافیک اجتناب کنیم.
2. We were up and off early to beat the heat.
2. ما زود بیدار شدیم و رفتیم تا از گرما اجتناب کنیم.
10
زودتر رسیدن
to beat someone to something
زودتر از کسی به چیزی رسیدن
The defender beat him to the ball.
مدافع زودتر از او به توپ رسید.
11
(راه) ایجاد کردن
مترادف و متضاد
make path
to beat a path (through, across, along, etc. something)
راه ایجاد کردن (از میان، به آن طرف، در امتداد و ... چیزی)
The hunters beat a path through the undergrowth.
شکارچیان راهی از میان زیرگیاه ایجاد کردند.
12
نفهمیدن
to beat somebody
کسی نفهمیدن
1. It beats me why he did it.
1. نمیفهمم چرا او این کار کرد.
2. It's a problem that beats even the experts.
2. آن مشکلی است که حتی کارشناسان هم نمیفهمند.
3. What beats me is how it was done so quickly.
3. چیزی که من نمیفهمم این است که آن چگونه اینقدر سریع انجام شد.
[صفت]
beat
/biːt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more beat]
[حالت عالی: most beat]
13
کاملاً خسته
مترادف و متضاد
exhausted
worn out
1.I'm beat—I need an hour or so to rest.
1. من کاملاً خسته هستم؛ به حدوداً یک ساعت استراحت نیاز دارم.
2.You look beat.
2. خیلی خسته بهنظر میرسی.
تصاویر
کلمات نزدیک
beastly
beast of prey
beast of burden
beast
bearing
beat a dead horse
beat around the bush
beat down
beat one's head against the wall
beat something into one's head
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان