خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (با چرب زبانی) ترغیب کردن (به انجام کاری)
[فعل]
to blandish
/ˈblændɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: blandished]
[گذشته: blandished]
[گذشته کامل: blandished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(با چرب زبانی) ترغیب کردن (به انجام کاری)
تشویق کردن، چاپلوسی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تملق گفتن
مترادف و متضاد
cajole
coax
1.Rachel’s assistant tried to blandish her into accepting the deal.
1. دستیار "ریچل" تلاش کرد که او را به پذیرش این معامله ترغیب کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
bland taste
bland
blancmange
blanched
blanch
blandishment
blandishments
blank
blank cartridge
blank cheque
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان