خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ترمز
2 . ترمز کردن
[اسم]
brake
/breɪk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ترمز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترمز
مترادف و متضاد
curb
damper
impediment
restraint
1.She had no brakes on her bicycle.
1. دوچرخه او ترمز نداشت.
2.The driver suddenly put on his brakes.
2. راننده ناگهان ترمز کرد.
[فعل]
to brake
/breɪk/
فعل ناگذر
[گذشته: braked]
[گذشته: braked]
[گذشته کامل: braked]
صرف فعل
2
ترمز کردن
ترمز گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترمز کردن
مترادف و متضاد
slow down
stop
1.I tried to brake but it was too late.
1. تلاش کردم ترمز کنم اما خیلی دیر [شده] بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
braise
brainy
brainwave
brainwashing
brainwash
brake fluid
brake light
brake pad
brake pedal
braking distance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان