خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ناهموار
[صفت]
bumpy
/ˈbʌmpi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bumpier]
[حالت عالی: bumpiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ناهموار
پرتکان، پر از دستانداز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناهموار
مترادف و متضاد
smooth
1.The road was very bumpy.
1. جاده خیلی ناهموار بود [جاده پر از دستانداز بود].
2.We had a bumpy flight.
2. پرواز پرتکانی داشتیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
bumptious
bumper-to-bumper
bumper
bump start
bump off
bumpy flight
bun
bunch
bunco
bundle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان