خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دست و پا چلفتی
[صفت]
clumsy
/ˈklʌmzi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: clumsier]
[حالت عالی: clumsiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
دست و پا چلفتی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دست و پا چلفتی
مترادف و متضاد
awkward
1.His clumsy fingers couldn't untie the knot.
1. انگشتان چلفتی اش نمی توانستند گره را باز کنند.
2.I split your coffee. Sorry—that was clumsy of me.
2. من قهوه شما را ریختم. ببخشید- به خاطر دست و پا چلفتی بودن من است.
تصاویر
کلمات نزدیک
clumsiness
clumsily
clump
clueless
clued up
clunk
clunker
clunky
cluster
cluster bomb
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان