خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تعهد
2 . مشغله
3 . قول
[اسم]
commitment
/kəˈmɪt.mənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تعهد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ایجاب
تعهد
1.I admire his commitment to his work.
1. من تعهد او به کارش را تحسین میکنم.
2.She is known primarily for her commitment to human rights.
2. او در درجه اول برای تعهد خود به حقوق بشر شناخته شده است.
2
مشغله
مسئولیت، وظیفه
family commitments
وظایف خانوادگی
work commitments
مشغلههای کاری
3
قول
پیمان
مترادف و متضاد
promise
1.When I make a commitment, I always stick to it.
1. وقتی من قول میدهم، همیشه به آن وفادار میمانم.
تصاویر
کلمات نزدیک
commit a crime
commit
commissioner
commissioned officer
commissioned
committal
committed
committee
commode
commodious
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان