خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عادی
2 . مشترک
3 . عمومی
4 . متداول
5 . اشتراک
6 . محوطه عمومی
[صفت]
common
/ˈkɑmən/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more common]
[حالت عالی: most common]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
عادی
معمولی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
معمولی
عادی
عامیانه
مترادف و متضاد
normal
ordinary
typical
usual
rare
uncommon
unusual
1.It's common to rain this time of the year.
1. باران آمدن در این موقع از سال، عادی است.
common people
مردم عادی [عموم مردم]
Shakespeare's work was popular among the common people in his day.
آثار شکسپیر در دوران خود بین مردم عادی محبوب بود.
common courtesy/decency
ادب و احترام عادی/معمولی [شعور]
You'd think he'd have the common courtesy to apologize.
آدم فکر میکند که او ادب و احترام عادی برای عذرخواهی را داشته باشد.
common criminal
مجرم معمولی
In most people's eyes she was nothing more than a common criminal.
در چشم [از نظر] بیشتر مردم، او چیزی بیش از یک مجرم معمولی نبود.
2
مشترک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشترک
مترادف و متضاد
mutual
uncommon
common to somebody/something
مشترک در کسی/چیزی
1. an aim common to the two competitors
1. هدفی مشترک برای آن دو حریف
2. There are basic features which are common to all human languages.
2. ویژگیهای ابتدایی [اساسیای] هستند که در تمام زبانهای انسانی مشترک هستند.
common goal/interest
هدف/علاقه مشترک
1. They both have a common interest in photography.
1. هردو آنها علاقهای مشترک در عکاسی دارند.
2. We are working towards a common goal.
2. ما داریم برای یک هدف مشترک کار میکنیم.
common ownership of something
مالکیت مشترک چیزی
The common ownership of the property is still remaining.
مالکیت مشترک آن ملک هنوز برقرار [پابرجا] است.
by common consent
با موافقت مشترک [از نظر افراد بسیاری]
It is, by common consent, Oregon's prettiest bay.
آن، با موافقت مشترک، بهترین خلیج "اورگن" است.
3
عمومی
مشاع، همگانی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
عام
مترادف و متضاد
collective
communal
private
1.Here is a common area.
1. اینجا منطقهای عمومی است.
the common good
صلاح/نفع عمومی/همگانی
1. They work together for the common good.
1. آنها با هم برای صلاح همگانی کار میکنند.
2. This decision was made for the common good.
2. این تصمیم به صلاح [نفع] عمومی گرفته شد.
4
متداول
رایج
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رایج
شایع
معمول
مرسوم
متعارف
متداول
باب
مترادف و متضاد
frequent
prevailing
prevalent
widespread
uncommon
common problem/mistake
مشکل متداول
Back pain is a common medical problem.
کمردرد یک مشکل پزشکی متداول است.
common form/name
نوع/اسم رایج
1. Breast cancer is the most common form of cancer among women in this country.
1. سرطان سینه رایجترین نوع سرطان در بین زنان این کشور است.
2. Jackson is a common English name.
2. "جکسون" یک اسم انگلیسی رایج است.
quite common
بسیار متداول
Allergies to milk are quite common in childhood.
حساسیت به شیر در دوران کودکی بسیار متداول است.
[اسم]
common
/ˈkɑmən/
غیرقابل شمارش
5
اشتراک
(وجه) تشابه، وجه اشتراک
to have something in common (with somebody)
در چیزی (وجه) اشتراک داشتن (با کسی)
I have nothing in common with Tim.
من هیچ وجه اشتراکی با "تیم" ندارم.
to have a lot in common
در خیلی چیزها اشتراک داشتن
1. Billy and Heather have a lot in common- basketball, a love of pizza, and an interest in snakes.
1. "بیلی" و "هِدر" خیلی چیزها به اشتراک دارند - بسکتبال، عشق به پیتزا و علاقه به مارها.
2. Paul and I are good friends. We have a lot in common.
2. من و "پاول" دوستان خوبی [صمیمی] هستیم. ما در خیلی چیزها اشتراک داریم [ما اشتراکات زیادی داریم].
6
محوطه عمومی
زمین همگانی
1.We went for a walk on the common.
1. برای پیادهروی به محوطه عمومی رفتیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
commodore
commodity
commodious
commode
committee
common border
common buzzard
common cold
common denominator
common ground
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان