خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رفت و آمد کردن (مکرر یا روزانه)
2 . رفت و آمد (مکرر)
[فعل]
to commute
/kəmˈjut/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: commuted]
[گذشته: commuted]
[گذشته کامل: commuted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رفت و آمد کردن (مکرر یا روزانه)
(مسیری را) طی کردن
1.he commuted from Tehran to Karaj everyday.
1. او هر روز از تهران تا کرج رفت و آمد میکرد.
[اسم]
commute
/kəmˈjut/
قابل شمارش
2
رفت و آمد (مکرر)
سفر (روزانه)
تصاویر
کلمات نزدیک
commutative
commutation
commutable
community theater
community service
commuter
commuter train
comoros
comp
compact
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان