خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مجبور کردن
[فعل]
to compel
/kəmˈpɛl/
فعل گذرا
[گذشته: compelled]
[گذشته: compelled]
[گذشته کامل: compelled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مجبور کردن
وادار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
واداشتن
وادار کردن
مجبور کردن
formal
مترادف و متضاد
coerce into
force
impel
pressure
1.Heavy floods compelled us to stop.
1. سیل سنگین ما را مجبور به توقف کرد.
2.It is not possible to compel a person to love his fellow man.
2. ممکن نیست که فردی را مجبور به دوست داشتن فردی دیگر کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
compassionateness
compassionately
compassionate
compassion
compass saw
compelling
compellingly
compendious
compensate
compere
کلمات نزدیک
compatriot
compatible
compatibility
compassionately
compassionate leave
compelled
compelling
compendium
compensate
compensation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان