Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مجبور
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
compelled
/kəmˈpɛld/
غیرقابل مقایسه
1
مجبور
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ناچار
مجبور
1.He felt compelled to resign from his job.
1. او خود را مجبور به استعفا از شغلش دید.
تصاویر
کلمات نزدیک
compel
compatriot
compatible
compatibility
compassionately
compelling
compendium
compensate
compensation
compensatory
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان