[فعل]

to compensate

/ˈkɑmpənˌseɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: compensated] [گذشته: compensated] [گذشته کامل: compensated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جبران کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جبران کردن
مترادف و متضاد recompense reimburse
  • 1.Nothing will ever compensate for his lost childhood.
    1. هیچ چیز کودکی ازدست‌رفته او را جبران نمی‌کند.
  • 2.We were late and I was driving fast to compensate.
    2. ما دیر کرده بودیم و من داشتم سریع می‌راندم تا جبران کنم.

2 غرامت دادن خسارت دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاوان دادن خسارت دادن
  • 1.The airline compensated passengers for their lost luggage.
    1. این (شرکت) هواپیمایی به مسافران برای چمدان‌های گمشده‌شان غرامت داد [این شرکت هواپیمایی، خسارت چمدان‌های گمشده مسافران را داد].

3 دستمزد (کار کسی را) دادن پاداش دادن

  • 1.He will be compensated for his efforts.
    1. او دستمزد زحماتش را خواهد گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان