خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سردرگمی
[اسم]
confusion
/kənˈfjuː.ʒən/
غیرقابل شمارش
1
سردرگمی
گیجی، آشفتگی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آشفتگی
اغتشاش
پریشانی
سردرگمی
سرگردانی
منگی
گیجی
1.In the confusion after the bomb blast, I lost my bag.
1. در آشفتگی پس از انفجار بمب، کیفم را گم کردم.
confusion over political rights
سردرگمی در باب حقوق سیاسی
تصاویر
کلمات نزدیک
confusing
confusedly
confused
confuse
confrontational
confutation
conga
congeal
congelation
congener
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان